= بالنگ
کسی که پایش لنگ باشد.
= افشره
داروی ملینی که به شکل حب ساخته میشد و جزء بیشتر آن صبر بود.
سکنگور؛ تاجریزی؛ عنبالثعلب.
۱. ساختمانی که بیش از ده طبقه داشته باشد: برج میلاد.۲. بنای بلند استوانهای یا مربعشکل که در کنار قلعه یا جای دیگر برای دیدهبانی یا محافظت و نگهبانی میساختند؛ کوشک؛ قلعه.۳. [جمع: بُرُوج] (نجوم) = منطقةالبروج
= لکلک۲
دارای خرج بسیار؛ آنچه هزینۀ بسیار دارد.
خود را آراستن؛ خودآرایی.
دوری کردن از گناه.
= تذرو
۱. سیر و گشت.۲. [قدیمی، مجاز] گشایش یافتن؛ از تنگی و دشواری بیرون آمدن؛ زایل شدن غم و اندوه.۳. [قدیمی، مجاز] گشادگی خاطر.
۱. تنگی و فشار.۲. (اسم) اعتراض؛ شکایت.۳. (اسم) گناه؛ بزه.⟨ حرجی بر کسی نبودن: گناه و اعتراضی متوجهِ او نبودن.
۱. [مقابلِ داخل] بیرون.۲. کشور بیگانه.۳. (صفت) ویژگی دورۀ عالی در تحصیلات مذهبی شیعه که بر اساس تقریرات استاد است.
۱. [مقابلِ دخل] هزینه.۲. (نظامی) [مجاز] مادۀ منفجرهای برای پرتاب گلوله، موشک، و مانند آن.۳. (فقه) نفقه.۴. (اسم مصدر) [قدیمی] مصرف.
۱. گروهی که در جنگ صِفّین از بیعت علیبن ابیطالب خارج شدند و معتقد بودند مرتکب معاصی کبیره، کافر است و خروج بر امام ظالم را واجب میدانستند.۲. [مجاز] کافران.
۱. نگاشتن و داخل کردن مطلبی در کتاب یا روزنامه.۲. [قدیمی] در نوردیدن؛ پیچیدن چیزی در چیز دیگر.۳. [قدیمی] آنچه در آن چیزی نوشته شده؛ نامه؛ نوشته؛ طومار.
رده؛ رسته؛ صف؛ قطار.
[قدیمی] = زرشک
= ساری۱
زین.
شیره؛ روغن کنجد.
= شاهتره
= شوره
= شاهتره
شیره؛ روغن کنجد.
شرابی که صبح مینوشیدند؛ صبوحی.
۱. عورت زن؛ شرمگاه.۲. آلت تناسلی مرد یا زن.
۱. دکمه؛ گوی گریبان.۲. چاک پیراهن.
لؤلؤ؛ مروارید: ◻︎ حقهٴ یاکند پر از کسپرج / گر بندیدی لب و دندانش بین (رضیالدین لالا: لغتنامه: کسپرج).
= گاویزن
فارغشده از تحصیل.
درجهبهدرجه؛ آهسته؛ بهتدریج.
تفرجگاه.
۱. [جمعِ مخرج] = مخرج۲. [جمعِ خرج] هزینهها.
۱. جای خارج شدن؛ محل خروج.۲. (زبانشناسی) محل خروج حرف از دهان؛ محل تلفظ حروف از کام و دهان.۳. [جمع: مخارج] (ریاضی) عددی که نشان میدهد واحد به چند بخش تقسیم شده.۴. (زیستشناسی) معقد.
۱. [جمع مَدرج] = مَدرج۲. [جمعِ مُدرَج] = مُدرج۳. [جمعِ مدرجَة] = مدرجه
جای رفتوآمد؛ معبر.
= مَرغ
بیرونآوردهشده.
۱. هفتادمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۴۴ آیه؛ واقع؛ سٲل.۲. [قدیمی] = معراج
۱. نردبان؛ پلکان.۲. آنچه بهوسیلۀ آن بالا بروند.
آنکه اندوه را از دل دور کند.
درجشده؛ نوشتهشده.
گشوده؛ باز؛ گشاده.
ارج؛ ارزش.
آن که پول خود را بیهوده خرج میکند.
= وج
فتنه؛ فساد؛ آشوب.
درهموبرهم؛ بههمریخته؛ درهمآمیختگی؛ بینظمی.
دستبند؛ دستبرنجن.
برچسب : نویسنده : ashin-sher5 بازدید : 543