معانی قافیه ها مختوم به ( رج )

ساخت وبلاگ
  • اترج

    فرهنگ فارسی عمید

    = بالنگ

  • اعرج

    فرهنگ فارسی عمید

    کسی که پایش لنگ باشد.

  • افشرج

    فرهنگ فارسی عمید

    = افشره

  • ایارج

    فرهنگ فارسی عمید

    داروی ملینی که به شکل حب ساخته می‌شد و جزء بیشتر آن صبر بود.

  • بارج

    فرهنگ فارسی عمید

    سکنگور؛ تاجریزی؛ عنب‌الثعلب.

  • برج

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. ساختمانی که بیش از ده طبقه داشته باشد: برج میلاد.۲. بنای بلند استوانه‌ای یا مربع‌شکل که در کنار قلعه یا جای دیگر برای دیده‌بانی یا محافظت و نگهبانی می‌ساختند؛ کوشک؛ قلعه.۳. [جمع: بُرُوج] (نجوم) = منطقة‌البروج

  • بلارج

    فرهنگ فارسی عمید

    = لک‌لک۲

  • پرخرج

    فرهنگ فارسی عمید

    دارای خرج بسیار؛ آنچه هزینۀ بسیار دارد.

  • تبرج

    فرهنگ فارسی عمید

    خود را آراستن؛ خودآرایی.

  • تحرج

    فرهنگ فارسی عمید

    دوری کردن از گناه.

  • تدرج

    فرهنگ فارسی عمید

    = تذرو

  • تفرج

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. سیر و گشت.۲. [قدیمی، مجاز] گشایش یافتن؛ از تنگی و دشواری بیرون آمدن؛ زایل شدن غم و اندوه.۳. [قدیمی، مجاز] گشادگی ‌خاطر.

  • حرج

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. تنگی و فشار.۲. (اسم) اعتراض؛ شکایت.۳. (اسم) گناه؛ بزه.⟨ حرجی بر کسی نبودن: گناه و اعتراضی متوجهِ او نبودن.

  • خارج

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. [مقابلِ داخل] بیرون.۲. کشور بیگانه.۳. (صفت) ویژگی دورۀ عالی در تحصیلات مذهبی شیعه که بر اساس تقریرات استاد است.

  • خرج

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. [مقابلِ دخل] هزینه.۲. (نظامی) [مجاز] مادۀ منفجره‌ای برای پرتاب گلوله، موشک، و مانند آن.۳. (فقه) نفقه.۴. (اسم مصدر) [قدیمی] مصرف.

  • خوارج

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. گروهی که در جنگ صِفّین از بیعت علی‌بن ابی‌طالب خارج شدند و معتقد بودند مرتکب معاصی کبیره، کافر است و خروج بر امام ظالم را واجب می‌دانستند.۲. [مجاز] کافران.

  • درج

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. نگاشتن و داخل کردن مطلبی در کتاب یا روزنامه.۲. [قدیمی] در نوردیدن؛ پیچیدن چیزی در چیز دیگر.۳. [قدیمی] آنچه در آن چیزی نوشته شده؛ نامه؛ نوشته؛ طومار.

  • رج

    فرهنگ فارسی عمید

    رده؛ رسته؛ صف؛ قطار.

  • زارج

    فرهنگ فارسی عمید

    [قدیمی] = زرشک

  • سارج

    فرهنگ فارسی عمید

    = ساری۱

  • سرج

    فرهنگ فارسی عمید

    زین.

  • سیرج

    فرهنگ فارسی عمید

    شیره؛ روغن کنجد.

  • شاه ترج

    فرهنگ فارسی عمید

    = شاه‌تره

  • شورج

    فرهنگ فارسی عمید

    = شوره

  • شهترج

    فرهنگ فارسی عمید

    = شاه‌تره

  • شیرج

    فرهنگ فارسی عمید

    شیره؛ روغن کنجد.

  • عرج

    فرهنگ فارسی عمید

  • غارج

    فرهنگ فارسی عمید

    شرابی که صبح می‌نوشیدند؛ صبوحی.

  • فرج

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. عورت زن؛ شرمگاه.۲. آلت تناسلی مرد یا زن.

  • کرج

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. دکمه؛ گوی گریبان.۲. چاک پیراهن.

  • کسپرج

    فرهنگ فارسی عمید

    لؤلؤ؛ مروارید: ◻︎ حقهٴ یا‌کند پر از کسپرج / گر بندیدی لب و دندانش بین (رضی‌الدین لالا: لغت‌نامه: کسپرج).

  • گاوزهرج

    فرهنگ فارسی عمید

    = گاویزن

  • متخرج

    فرهنگ فارسی عمید

    فارغ‌شده از تحصیل.

  • متدرج

    فرهنگ فارسی عمید

    درجه‌به‌درجه؛ آهسته؛ به‌تدریج.

  • متفرج

    فرهنگ فارسی عمید

    تفرجگاه.

  • مخارج

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. [جمعِ مخرج] = مخرج۲. [جمعِ خرج] هزینه‌ها.

  • مخرج

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. جای خارج شدن؛ محل خروج.۲. (زبان‌شناسی) محل خروج حرف از دهان؛ محل تلفظ حروف از کام و دهان.۳. [جمع: مخارج] (ریاضی) عددی که نشان می‌دهد واحد به چند بخش تقسیم شده.۴. (زیست‌شناسی) معقد.

  • مدارج

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. [جمع مَدرج] = مَدرج۲. [جمعِ مُدرَج] = مُدرج۳. [جمعِ مدرجَة] = مدرجه

  • مدرج

    فرهنگ فارسی عمید

    جای رفت‌وآمد؛ معبر.

  • مرج

    فرهنگ فارسی عمید

    = مَرغ

  • مستخرج

    فرهنگ فارسی عمید

    بیرون‌آورده‌شده.

  • معارج

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. هفتادمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۴۴ آیه؛ واقع؛ سٲل.۲. [قدیمی] = معراج

  • معرج

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. نردبان؛ پلکان.۲. آنچه به‌وسیلۀ آن بالا بروند.

  • مفرج

    فرهنگ فارسی عمید

    آن‌که اندوه را از دل دور کند.

  • مندرج

    فرهنگ فارسی عمید

    درج‌شده؛ نوشته‌شده.

  • منفرج

    فرهنگ فارسی عمید

    گشوده؛ باز؛ گشاده.

  • ورج

    فرهنگ فارسی عمید

    ارج؛ ارزش.

  • ولخرج

    فرهنگ فارسی عمید

    آن که پول خود را بیهوده خرج می‌کند.

  • ویرج

    فرهنگ فارسی عمید

    = وج

  • هرج

    فرهنگ فارسی عمید

    فتنه؛ فساد؛ آشوب.

  • هرج ومرج

    فرهنگ فارسی عمید

    درهم‌وبرهم؛ به‌هم‌ریخته؛ درهم‌آمیختگی؛ بی‌نظمی.

  • یارج

    فرهنگ فارسی عمید

    دستبند؛ دست‌برنجن.

  • شعر و هنر...
    ما را در سایت شعر و هنر دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : ashin-sher5 بازدید : 543 تاريخ : دوشنبه 15 خرداد 1396 ساعت: 19:06