انموذج
فرهنگ فارسی عمید
نمونه؛ نمودار.
تشمیزج
فرهنگ فارسی عمید
= چشمیزک
جزمازج
فرهنگ فارسی عمید
=گزمازک
جشمیزج
فرهنگ فارسی عمید
=چشمیزک
دیزج
فرهنگ فارسی عمید
= دیزه١
زج
فرهنگ فارسی عمید
۱. [مقابلِ سنان] قطعۀ آهن نوکتیز که در انتهای نیزه نصب میکردند؛ پیکان.۲. تیر کوتاه.۳. تیری که پیکان آن از استخوان باشد.
سابیزج
فرهنگ فارسی عمید
= سابیزک
ساذج
فرهنگ فارسی عمید
گیاهی بدون ریشه با برگهای شبیه برگ گردو که در هندوستان در آبهای راکد میروید و در طب قدیم برای تقویت معده به کار میرفته و دارای خاصیت ضد حشرات نیز هست.
شیرزج
فرهنگ فارسی عمید
شیری که از پستان خفاش درآید؛ شیر خفاش.
فالوذج
فرهنگ فارسی عمید
= پالوده
فیروزج
فرهنگ فارسی عمید
= فیروزه
متمازج
فرهنگ فارسی عمید
آنچه با دیگری به هم آمیخته میشود؛ بههمآمیخته.
مزج
فرهنگ فارسی عمید
آمیختن؛ آمیخته کردن؛ در هم کردن.
مضج
فرهنگ فارسی عمید
نالهکننده.
ممتزج
فرهنگ فارسی عمید
مخلوط؛ آمیختهشده.
منضج
فرهنگ فارسی عمید
دارویی که موجب تسهیل خروج خلط از بدن میشود.
ناضج
فرهنگ فارسی عمید
پخته؛ رسیده.
نضج
فرهنگ فارسی عمید
۱. [مجاز] پدید آمدن و حرکت به سوی کمال.۲. [قدیمی] پختگی؛ رسیدگی.۳. [قدیمی] پخته شدن گوشت.۴. [قدیمی] رسیدن میوه.
نموذج
فرهنگ فارسی عمید
نمودار؛ نمونه.
هزج
فرهنگ فارسی عمید
۱. (ادبی) در عروض، بحری از بحور شعر بر وزن «مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن».۲. [قدیمی] آواز طربآور؛ سرود طربانگیز.