= اندرونه
رشوه گرفتن؛ رشوه خوردن؛ رشوهخواری.
رشوه دادن.
پوشاندن؛ فروپوشانیدن.
۱. فاش کردن؛ آشکار کردن.۲. پراکنده ساختن.۳. فاش شدن.
۱. هر نوع نوشتۀ ادبی.۲. (اسم مصدر) آموزش نویسندگی.۳. نویسندگی.۴. (اسم مصدر) آفریدن؛ پدید آوردن.۵. (اسم مصدر) [قدیمی] منصب منشیگری و نویسندگی شامل نوشتن نامهها و فرمانها.
۱. = بخشودن۲. (صفت) بخشاینده؛ بخشنده؛ عطاکننده.
در امپراتوری عثمانی، لقبی که به بعضی از وزیران و امیران داده میشد و از القاب رسمی بود.
مراسم مهمانی و پذیرایی که خویشان و کسان عروس یا داماد چند روز پس از مراسم عروسی به افتخار عروس و داماد برپا میکنند و غرض از آن این است که پای عروس و داماد را به خانۀ خود باز کنند.
نت کوچکی که پیش از نتهای اصلی قرار میگیرد.
کوشنده؛ کوشا.
حالتی در معده که بهواسطۀ زیاد شدن ترشحات اسیدی در اثر پرخوری یا علت دیگر پیدا میشود و انسان در پشت جناغ سینه احساس سوزش و ترششدگی میکند و گاه مواد اسیدی از معده به مری برمیگردد؛ بدی گوارش.
۱. دیدن و نگاه کردن به کسی یا چیزی.۲. [قدیمی] راه رفتن و گردش کردن.۳. [قدیمی] راه رفتن با هم.
=آروغ
پادشاه دلیر، فاتح، و کشورگیر.
در مقام انکار به کار برده میشود؛ مبادا؛ هرگز: ◻︎ حاشا که من از جوروجفای تو بنالم / بیداد لطیفان همه لطف است و کرامت (حافظ: ۱۹۶).⟨حاشا کردن: (مصدر متعدی) انکار کردن.
جای نامه نوشتن؛ اتاق یا شعبۀ یک اداره که نامهها را در آنجا مینویسند؛ دبیرخانه.
گشایندۀ دل؛ آنچه باعث نشاط و شادی و فرح و انبساط شود، مانند روی معشوق، آواز و آهنگ خوش یا جای سبزوخرم.
۱. دوشنده.۲. دوشیدنی: ◻︎ ز گاوان صدوسیهزار از شمار / ز میشان دوشا هزارانهزار (اسدی: ۳۶۵).۳. گاو یا گوسفند که شیر بدهد و شیر او را بدوشند.
۱. آنکه یا آنچه راه را باز میکند.۲. [مجاز] مشکلگشا.
رخشان؛ درخشان؛ تابان.
= ریسمان
جهانگشا؛ کشورگیر.
شام؛ غذای شب؛ غذایی که در شب میخورند.
۱. آنکه یا آنچه گرهی را میگشاید؛ آن که مشکلی را حل میکند؛ گرهگشا؛ مشکلگشا.۲. (موسیقی) گوشهای در دستگاه شور.
۱. (زیستشناسی) پوستۀ بسیارنازک.۲. پوشش.
۱. سرگین خشکشدۀ گاو، گوسفند، و مانند آنها: ◻︎ یکی ز راه همی زر برندارد و سیم / یکی ز دشت به نیمه همی چِنَد غوشای (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۲۰).۲. خوشۀ خشکشدۀ جو یا گندم.
۱. زنا.۲. (اسم) [قدیمی] گناه بزرگ و کار بسیارزشت.
۱. حالتی که پیش از بروز تب در انسان پیدا میشود؛ لرزه.۲. خمیازه.
ویژگی کسی که آنچه بخواهد انجام میدهد.
١. [عامیانه] کسی که به دیگری کمک میکند و کار او را راه میاندازد؛ آنکه مشکل کسی را برطرف میسازد؛ گشایندۀ کار.٢. دلال؛ واسطه.۳. (اسم، صفت) خداوند.
= کشورستان
کسی که در کارها جدوجهد میکند.
۱. مشکلگشا.۲. آنکه گره از کار کسی بگشاید؛ کسی که مشکل کاری را برطرف سازد؛ مشکلگشا.
۱. = گشادن۲. گشاینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): مشکلگشا، کارگشا، کشورگشا.
جهانگشا؛ جهانگیر.
زن ژاپنی که فنون و آداب مخصوص بزمآرایی و سرگرم ساختن مردان را فراگرفته باشد.
لشکرگشاینده؛ لشکرشکن.
= مرقشیشا
پیریت سفید که در قدیم به عنوان دارو در معالجۀ درد چشم کاربرد داشته است؛ سولفور طبیعی آهن.
= حکمت ⟨ حکمت مشاء: ◻︎ از یکیسو نهاده تا سر سقف / از یکیگوشه چیده تا دَمِ طاق ـ ... ـ سِفرها از مباحثِ مشاء / جِلدها از دقایق اشراق (قاآنی: ۴۹۹).
آنکه یا آنچه مشکلی را بگشاید و کار دشواری را آسان سازد.
چوب ستبر و گرهدار که قلندران و درویشان به دست میگیرند.
۱. جای پیدا شدن؛ محل پیدایش.۲. محل نمو و پرورش.
۱. آنکه نافۀ مشک را بگشاید و بوی خوش پراکنده سازد؛ نافهگشاینده: ◻︎ هوا مسیحنفس گشت و خاک نافهگشای / درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد (حافظ: ۳۵۸).۲. [مجاز] خوشبوکنندۀ هوا.
۱. (کشاورزی) قلمۀ درخت که در محل مخصوصی در کنار هم بکارند تا بعد به جای دیگر انتقال بدهند؛ بوتۀ گل.۲. (اسم مصدر) [قدیمی] روییدن؛ نمو کردن؛ پرورش یافتن.⟨ نشا کردن: (مصدر متعدی) (کشاورزی) جابهجا کردن قلمۀ درخت یا بوتۀ گلی که تازه سبز شده.
۱. شنوا؛ شنونده.۲. پیرو آیین مانی.۳. فرقهای از مانویان.
= نیوشیدن
برچسب : نویسنده : ashin-sher5 بازدید : 522