۱. آغاز؛ اول.۲. (قید) در آغاز؛ در شروع.
۱. آغاز کردن؛ شروع کردن؛ ابتدا کردن.۲. آشکار کردن.
۱. بهجا آوردن؛ گزاردن؛ انجام دادن؛ ادای فریضه.۲. پرداختن: ادای دِین.۳. بیان کردن: ادای تلفظ صحیح.۴. ناز؛ کرشمه؛ غمزه؛ عشوه.۵. تقلید و حالتی ساختگی برای جلب توجه.۶. (صفت) [مقابلِ قضا] (فقه) ویژگی عبادتی که در وقت مناسب خود انجام شود.⟨ ادا درآورد...
۱. راهنمایی خواستن.۲. هدیه خواستن؛ ارمغان خواستن.
= شدید
ستم کردن؛ بیداد کردن.
= عدو
۱. پیروی کردن؛ تقلید کردن از کسی.۲. (فقه) نماز گزاردن پشت سر پیشنماز.
۱. = اندودن۲. انداینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آفتاباندا.
آنکه یا آنچه غمواندوه را زایل سازد؛ غمزدا.
= ودید
هدایت شدن؛ راه راست یافتن.
هدیه فرستادن؛ هدیه دادن.
در آیین زردشتی، وجودی که صورت ظاهر ندارد و حیاتبخش، یکتا، بیهمتا، بزرگ، و دانای مطلق است؛ خداوند.
۱. خداوند؛ خدای بزرگ.۲. پادشاه بزرگ: ◻︎ بارخدایی که از او شاکرند / بارخدایان جهان سربهسر (امیرمعزی: ۲۸۷).
صاحب باغ.
کلمهای که هنگام تهدید و ترساندن کسی میگویند: بدا به حالش.
بداخلاق؛ بدخو.
ساکت؛ آرام؛ بیهیاهو.
بیابان.
هر یک از پرستشگاههای برجمانند و چندطبقه که در کشورهای خاور دور ساخته میشود.
پستانداری شبیه خرس، دارای پوست سیاه و سفید، و گیاهخوار که در کوهستانهای چین و تبت زندگی میکند.
= فردا
روز بعد از فردا؛ دو روز دیگر.
دو روز بعد از فردا؛ سه روز بعد.
آشکار؛ نمایان؛ هویدا؛ ظاهر.⟨ پیدا آمدن: (مصدر لازم)۱. پدید آمدن؛ بهوجود آمدن.۲. آشکار شدن؛ نمایان شدن: ◻︎ اخترانی که به شب در نظر ما آیند / پیش خورشید محال است که پیدا آیند (سعدی۲: ۴۳۰).⟨ پیدا شدن: (مصدر لازم)۱. آشکار شدن؛ نمایان شدن.۲. یا...
۱. متفاوت؛ متمایز.۲. دور از هم؛ سوا.۳. (قید) تنها؛ جداگانه.۴. [قدیمی] بیگانه.⟨ جداجدا: (قید)۱. جداگانه؛ علیحده.۲. تکتک؛ یکییکی.⟨ جدا شدن (گشتن): (مصدر لازم)۱. پایان دادن به رابطۀ زناشویی.۲. دور شدن.۳. گسیخته شدن.۴. سوا شدن؛ قطع شدن.۵. [ق...
۱. سرود و آوازی که شتربانان عرب هنگام راندن شتر میخوانند.۲. (اسم مصدر) راندن شتر با خواندن سرود و آواز.
صاحب خانه.
۱. آنکه همۀ موجودات و کائنات را آفریده و معبود یکتا است؛ الله؛ خداوند.۲. صاحب و مالک.۳. [قدیمی] فرمانروا؛ امیر؛ حاکم؛ پادشاه.
کسی که برای گدایی بر سر خرمنها میرود؛ گدای سر خرمن.
پدیدآورندۀ خیالات خوش: عشق خوشسودا.
بیماری؛ مرض؛ علت.
۱. [عامیانه] برادر؛ داداش.۲. [قدیمی] خدمتکاری که وظیفۀ مراقبت از کودکان را بر عهده دارد؛ دایه؛ دده: ◻︎ بیرون پر ازین طفلی ما را برهان ای جان / از منت هر دادو وز محنت هر دادا (مولوی۲: ۱۴۶۴).
دریغا؛ آه؛ افسوس: ◻︎ دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا (حافظ: ۲۶).
خداوند ده؛ صاحب ده؛ رئیس و بزرگتر ده؛ کدخدا؛ دهکیا.
بالاپوش؛ جبه؛ هر لباسی که روی لباسهای دیگر بر تن میکنند.
۱. = زدودن۲. زداینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): غمزدا، گندزدا.
زود؛ بهزودی.
سرگیجه؛ دوار سر.
= سعید
معامله؛ دادوستد؛ خریدوفروش.
خال یا نقطۀ سیاهی در دل که محل احساسات است.⟨ سویدای دل: [قدیمی] = سویدا
آمیختهبهشکر؛ هر چیزی که شکر در آن داخل کنند.
= شهید
۱. عاشق؛ آشفته از عشق.۲. [قدیمی] آشفته؛ پریشان.۳. [قدیمی] دیوانه؛ مجنون.
۱. آواز؛ بانگ: ◻︎ تو را که این همه بلبل نوای عشق زند / چه التفات بُوَد بر صدای منکر زاغ (سعدی: لغتنامه: صدا).۲. آوازی که در کوه یا جای دیگر میپیچد و دوباره به گوش میرسد؛ آوازی که از انعکاس صوت بهوجود میآید: ◻︎ این جهان کوه است و فعل ما ندا / سوی...
نفس عمیقی که از خستگی، کوفتگی، یا اندوه کشیده میشود.
آنچه تابوتوان را از بین ببرد؛ زدایندۀ طاقت.
از روی قصد؛ عمداً.
بهعمد؛ باقصدونیت؛ انجام دادن کاری از روی قصدونیت نه بهطریق پیشامد و تصادف.
آنکه یا آنچه غم و غصه را بزداید؛ غمزداینده؛ زدایندۀغم.
مرد بسیارعطا؛ مرد سخی و پربخشش: ◻︎ گر خضر گردم بر آن غمرالردا / هم ردا، هم طلیسان خواهم فشاند (خاقانی: ۱۴۲).
۱. چیزی که از آن در راه کسی یا برای رسیدن به هدفی صرفنظر میکنند: ◻︎ فدای پیرهن چاک ماهرویان باد / هزار جامهٴ تقوا و خرقهٴ پرهیز(حافظ: ۵۳۶).۲. (اسم مصدر) صرفنظر کردن از چیزی بهخاطر کسی یا برای رسیدن به هدفی.۳. (اسم) [قدیمی] مالی که در قبال آزاد شد...
۱. [مقابلِ جماعت] (فقه) ویژگی نمازی که بهتنهایی خوانده شود.۲. (قید) بهتنهایی (خواندن نماز): نمازش را فرادا خواند.
۱. روز بعد از امروز.۲. [مجاز] روز قیامت: ◻︎ هم امروز از پشت بارت بیفگن / میفگن به فردا مر این داوری را (ناصرخسرو: ۱۴۲).۳. [مجاز] زمان آینده؛ آینده.⟨ فردای قیامت: [مجاز] روز قیامت؛ روز رستاخیز.
داوطلب برای انجام کاری؛ نامزد.
=کدخدا
۱. بزرگ ده و محله؛ دهدار.۲. [قدیمی] صاحب و بزرگ خانه.۳. [قدیمی] شوهر.۴. [قدیمی] مرد زندار.۵. [قدیمی] رئیس قبیله.۶. [قدیمی] پادشاه: ◻︎ که خود چون شد او بر جهان کدخدای / نخستین به کوه اندرون ساخت جای (فردوسی: ۱/۲۱).
صاحبکشور؛ پادشاه.
۱. فیلسوف؛ حکیم.۲. (صفت) = کاهن
۱. نادار؛ بینوا.۲. کسی که وجه معاش خود را بهرایگان از دیگران طلب کند.۳. (صفت) [عامیانه، مجاز] خسیس.
گردان؛ گردنده: ◻︎ بنگر به چشم خاطر و چشم سر / ترکیب خویش و گنبد گردا را (ناصرخسرو: ۱۶۷).
= گَنده
گندزداینده؛ هردارویی که بوی بد یا میکروب را از میان ببرد و نابود کند.
۱. خداوند گیتی؛ پروردگار.۲. [مجاز] پادشاه.
کس یا چیز دیگر.
۱. [مقابلِ منتها] آغاز چیزی.۲. (ادبی) در دستورزبان، قسمتی از جمله که در مورد آن خبری داده میشود.
۱. آغاز.۲. سبب.۳. [قدیمی] اصل.۴. (اسم، صفت) [قدیمی] خداوند.
از نو؛ دوباره.
دانای بیهمتا؛ آفریدگار.
کسی که مردم از او پیروی کنند؛ پیشوا.
در دستور زبان، کسی که خوانده شده است.
اختلال معده؛ قی؛ استفراغ.
آنچه آشکار نباشد؛ چیزی که به چشم دیده نشود؛ ناپدید؛ پنهان.
۱. هدایتکننده و فرماندهِ ملوانان کشتی؛ کشتیبان: ◻︎ قضا کشتی آنجا که خواهد بَرَد / و گر ناخدا جامه بر تن دَرَد (سعدی۱: ۱۴۲).۲. (نظامی) افسر نیروی دریایی، دارای درجهای نظیر سرهنگ یا سرگرد نیروی زمینی.
مرد زننگرفته؛ مرد بیزن.
= ناخدا۱
آواز؛ بانگ.⟨ ندا آمدن: (مصدر لازم) [قدیمی] خطاب آمدن.⟨ ندا دادن: (مصدر لازم) [قدیمی] آواز دادن؛ آواز کردن.
۱. [عامیانه] خسیس.۲. [قدیمی] گدای سمج، بیشرم، و گردنکلفت.
۱. داماد.۲. کسی که تازه خانهدار شده.
کتاب مقدس هندوئیزم به زبان سنسکریت که پیش از مذهب بودایی وجود داشته و شامل دعاها و سرودهای مذهبی و عباراتی در توبه و استغفار است.
۱. راهنمایی.۲. رستگاری.۳. راستی.۴. (اسم) راه راست.
پیدا؛ آشکار؛ ظاهر؛ واضح و روشن.⟨ هویدا شدن: (مصدر لازم) ظاهر شدن؛ آشکار شدن.
۱. شب آخر پاییز و اول زمستان که مقارن است با ولادت حضرت عیسی.۲. (صفت) [قدیمی، مجاز] تاریک و طولانی: ◻︎ باد آسایش گیتی نزند بر دل تنگ / صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود (سعدی۲: ۴۳۶).
برچسب : نویسنده : ashin-sher5 بازدید : 758