۱. آنکه آهن را به دندان نرم کند.۲. [مجاز] اسب سرکش و پرزور.
سست کردن؛ رها کردن.
سست شدن؛ سستی.
۱. مرد قوی و خشمگین: ◻︎ ز پولادخایان شمشیرزن / کمربسته بودی هزار انجمن (نظامی۶: ۱۰۳۵).۲. اسب دونده و پرزور.
لباس پشمی ضخیم و خشن که چوپانان و کشاورزان میپوشند.
نام حرف «خ».
وسعت عیش؛ فراخی روزی؛ فراوانی رزق.
کسی که سخن بیهوده و بیمعنی بگوید؛ بیهودهگو؛ یاوهسرا: ◻︎ تٲملکنان در خطا و صواب / بِه از ژاژخایان حاضرجواب (سعدی۱: ۱۵۴).
سخی بودن؛ جود و کرم داشتن؛ بخشش؛ کرم؛ جوانمردی.
۱. خایندۀ شکر؛ شکرخوار: ◻︎ شکرفروش که عمرش دراز باد چرا / تفقدی نکند طوطی شکرخا را (حافظ: ۲۴).۲. [مجاز] شیرینگفتار: ◻︎ بدم گفتی و خرسندم عفاکالله نکو گفتی / جواب تلخ میزیبد لب لعل شکرخا را (حافظ: ۲۲).
= فراخنا: ◻︎ فارغ نشستهای به فراخای کام دل / باری ز تنگنای لحد یاد ناوری (سعدی۲: ۶۷۹).
جامۀ منقش که با الوان مختلف بافته شده باشد.⟨ کمخای خانبالغی: [قدیمی] نوعی جامۀ نفیس منقش که در خانبالغ (نام قدیم پکن) میبافتهاند.
آنکه جواهر بخاید.
= لکا۱
یاوهگو؛ بیهودهگو.
برچسب : نویسنده : ashin-sher5 بازدید : 257