پولی که در بهای آب میدهند؛ حقالشرب.آبپاش۱. ظرفی فلزی و دستهدار که سر لولۀ آن سوراخهای ریز دارد و برای آب پاشیدن روی گلها یا زمین به کار میرود.۲. کسی که شغل او آبپاشی بر روی گلها وگیاهان است.
پولی که مستٲجر بابت کرایۀ جایی به مالک یا موجر میدهد؛ مالُالاجاره.
مار بسیاربزرگ: ◻︎ چه کس بیاجل نخواهد مُرد / تو مرو در دهان اژدرها (سعدی: ۱۲۲). Δ اژدرها مفرد است.
۱. در افسانهها، ماری با بالهای بزرگ و چنگالهای قوی و دم دراز که از دهانش آتش بیرون میآمد.۲. مار بسیاربزرگ.۳. (نجوم) از صورتهای فلکی نیمکرۀ شمالی به شکل اژدها؛ تِنّین.۴. [قدیمی، مجاز] اسب قوی و درشتاندام.۵. [قدیمی، مجاز] شمشیر دراز و ستبر: ◻︎ به...
۱. میل به غذا داشتن؛ آرزوی طعام.۲. [قدیمی] خواستن چیزی؛ آرزو داشتن؛ آرزوی چیزی کردن.
= صحیح
۱. مشغول کردن؛ سرگرم ساختن.۲. غافل کردن.
محو کردن؛ ناپدید کردن؛ پاک کردن و از میان بردن چیزی.
۱. پایان؛ نهایت.۲. (اسم مصدر) به پایان رساندن چیزی.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] بازایستادن از کاری.
= نحو
رسانیدن پیغام؛ رسانیدن خبر؛ اطلاع دادن.
۱. وحی فرستادن؛ الهام کردن.۲. اشاره کردن.۳. مطلبی را در ذهن یا در دل کسی افکندن.
= ابله
قیمت؛ ارزش؛ نرخ.
بیقیمت؛ بیارزش.
پرارزش؛ پرقیمت؛ گرانبها؛ بهاور.
دستهای از پروانهواران که میتوانند به گیاهان دیگر بپیچند، مانند باقلا، خلر، ماش، و عدس.
پولی که هنگام خریدن چیزی به فروشنده میدهند تا پس از تحویل گرفتن آن باقی پول را بدهند؛ بیعانه.
پولی که کسی برای آزاد شدن دیگری از زندان در صندوق دادگستری بگذارد؛ وجهالکفاله.
۱. تک؛ یگانه؛ یکه.۲. کسی که همدم و همصحبت نداشته باشد.
نام حرف «ح».
پول یا چیز دیگر که قاتل به بازماندگان مقتول میدهد تا از گناه او درگذرند؛ دیه.
۱. = دهار۲. دره.
جودت رٲی؛ زیرکی و کاردانی؛ تیزهوشی؛ هوشمندی.
آزاد؛ یله؛ بیقیدوبند.⟨ رها شدن: (مصدر لازم) آزاد شدن؛ نجات یافتن از قیدوبند.⟨ رها کردن: (مصدر متعدی) آزاد کردن؛ ول کردن.
مُهرِ نامه.
پولی که برای واخریدن جان خود یا دیگری بدهند؛ خونبها؛ فدیه.
= سفیه
ستارهای کمنور در دب اصغر.
۱. ویژگی زن اخمو؛ بداخم؛ ترشرو.۲. زشترو.۳. نیکورو؛ زیبا۴. شوم؛ نامبارک. Δ در معنای ۲ و ۳ از اضداد است.
بهای شیر؛ پول یا چیز دیگر که داماد در وقت ازدواج به پدر و مادر عروس میدهد.
۱. بهطور واضح و آشکار.۲. رک و پوستکنده.
صالحان.
وقتی که روز نزدیک به نصف شدن میرسد؛ وقت قبل از ظهر.
= طه
خواهینخواهی؛ خواهناخواه.
گیاهی شبیه بابونه، با برگهای ریز و شاخههای نازک که مصرف دارویی دارد.
جز او؛ جز آن.
پس از جملۀ شرطی گفته میشود و بیانگر انجام کار مطابق میل گوینده است؛ چهبهتر.
= فصیح
= فقیه
فراخ؛ وسیع.
کمقیمت؛ کمارزش.
خجل؛ شرمنده: ◻︎ به دست خود که کند با خود اینکه من کردم / کهای توبهام آخر ز احمقی تا کی؟ (نزاری: رشیدی: کها).
۱. هرچیز گرانقیمت و کمیاب.۲. [مجاز] آنچه ارزش بسیار داشته باشد؛ بهاگیر؛ بهاور.
مورد اشاره (زن).
۱. نهایت.۲. [مقابلِ مبتدا] پایان؛ آخر.
۱. (ریاضی) تفریق.۲. (ریاضی) علامت تفریق.۳. (حرف اضافه + ضمیر) [قدیمی] از او؛ از آن.
= نصیح
نام حرف «ه».⟨ های بیان حرکت: حرف «ه» که در آخر کلمات درمیآید و بهصورت e⟨ های ملفوظ: حرف «ه» که در اول، وسط و آخر کلمه میآید و بهصورت h
دستهای از گیاهان نهانزا که جزء خزهها محسوب میشوند و از طریق پراکندن چترهای کوچک به اطراف تولید مثل میکنند؛ علفجگریها.
برچسب : نویسنده : ashin-sher5 بازدید : 329