۱. خمیازه؛ دهاندره: ◻︎ چنان نمود به ما دوش ماه نو دیدار / چو ماه من که کند گاه خواب خوش آسا (بهرامی: شاعران بیدیوان: ۴۰۴).۲. زیب؛ زینت؛ زیور؛ آرایش: ◻︎ به انواع نفایس خویشتن را / بهسان نوعروسی کرده آسا (عسجدی: ۲۱).۳. وقار؛ ثبات؛ آهستگی: ◻︎ سرو اگ...
بسیار بلند و سربرآسمانکشیده.
= آسمانسا
۱. شمارش کردن؛ شمردن.۲. آمار گرفتن؛ سرشماری.
= اُرْس
نافرمانی کردن؛ عصیان؛ سرپیچی.
۱. کوشش، تفحص، و تحقیق کردن در امری.۲. کوشش تمام کردن در مسئلهای و به نهایت آن رسیدن؛ بررسی دقیق کردن و امری را به آخر رساندن.
۱. = افساییدن۲. افساینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): مارافسای.
۱. دورتر.۲. دورترین.
کسوت پوشیدن؛ جامه پوشیدن.
حمل بر فراموشی کردن؛ چیزی را از یاد بردن.
۱. (زیستشناسی) ریشۀ گیاه سوسن جبلی که پوست آن سرخ یا کبودرنگ و مغز آن زرد و خوشبو و به کلفتی انگشت است و در طب به کار میرود؛ بیخ سوسن.۲. = رنگینکمان
۱. وصیت کردن.۲. وصی گردانیدن.۳. اندرز دادن.۴. سفارش کردن.
نوعی خوک بومی مالزی؛ خوک مالزی.
روشن، تابان، و زیبا مانند ماه شب چهارده.
۱. برقمانند.۲. (قید) تند و سریع مانند برق.
۱. بس؛ بسیار:◻︎ به روز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری / بسا کسا که به روز تو آرزومند است (رودکی: ۴۹۴).۲. (قید) احتمال دارد که؛ شاید.
سنگی که بر روی آن داروهای خوشبو میساییدند.
کسی که از گناه بپرهیزد و به طاعت و عبادت روز بگذراند؛ پرهیزکار؛ پاکدامن؛ زاهد: ◻︎ خوبان پارسیگو بخشندگان عمرند / ساقی بده بشارت پیران پارسا را (حافظ: ۲۶).
= پرسیدن
کسی که برای تسخیر جن و پری افسون بخواند؛ پریسای؛ پریخوان؛ پریبند؛ افسونگر؛ جنگیر.
۱. کسی که جن و پری را تسخیر کند؛ پریافسای؛ پریبند؛ افسونگر.۲. (صفت) زیبا مانند پری.
آنچه پولاد را بساید؛ سایندۀ پولاد: ◻︎ رواروزنان تیر پولادسای / در اندام شیران پولادخای (نظامی۵: ۷۹۳).
پیلآسا؛ پیلمانند؛ مانند پیل.
۱. عیسویمذهب؛ مسیحی؛ نصرانی.۲. [قدیمی] راهب.۳. (صفت) [قدیمی] ترسنده؛ بیمدارنده.
کسی که همواره در بند آسایش و آسودگی است؛ آسودهتن؛ خوشگذران.
= توسکا
در مرتبۀ سوم؛ علاوهبر مورد اول و دوم.
۱. شهری خیالی در مغرب: ◻︎ سخن کز روی دین گویی چه عبرانی چه سُریانی / مکان کز بهر حق جویی چه جابلقا چه جابلسا (سنائی۲: ۵۸).۲. [مجاز] مغرب.
دلپذیر.
۱. خستهکننده.۲. دردناک.
=جلیس
کسی که چشمزده را افسون کند؛ آنکه دفع آسیب چشمزخم کند؛ افسونگر.
سنگریزه.
مخصوصاً؛ بهویژه.
حشرهای سیاهرنگ، بدبو، و کوچکتر از جُعَل.
آسایشدهنده به دل؛ آنچه باعث آسایش قلب و آرامش خاطر شود.
مانند دود؛ شبیه دود.
= رئیس
نوعی ماهی کوچک.
۱. شعر گفتن دربارۀ مرگ کسی با اظهار دلسوزی.۲. [قدیمی] گریستن بر مرده و برشمردن نیکوییهای او.
۱. رسنده.۲. بالغ.۳. بلند.۴. [قدیمی] بسیار؛ تیزفهم.۵. [قدیمی] لایق.
رعدمانند؛ همچون رعد؛ مانند رعد: بانگ رعدآسا.
رندمانند؛ مانند رندان.
آسایشدهندۀ روح؛ روحانگیز؛ دلگشا.
شبیه؛ نظیر؛ مانند (در ترکیب با کلمۀ دیگر): ذرهسا، دُرسا.
بار ششم؛ در مرتبه یا مرحلۀ ششم.
چستوچالاک؛ تیز و سریع.
۱. چیزی که با آن سنگ را میساییدند.۲. (اسم، صفت فاعلی) سنگتراش.
خودش؛ خود شخص.
شناسنده؛ دانا؛ آگاه.
۱. مانند صبح.۲. [مجاز] روشن.
آنچه تابوتوان را از دست میبرد.
از بیماریهای اعصاب که غالباًً در کمر بروز میکند و تا زانو و پا میرسد؛ سیاتیک.
۱. چوبدستی که هنگام راه رفتن به آن تکیه میکنند؛ دستوار؛ دستواره؛ تخله.۲. [قدیمی، مجاز] آلت تناسلی مرد.⟨ عصا زدن: در حال راه رفتن با عصا، ته عصا را بر زمین زدن.
پراکندهکنندۀ بوی خوش؛ خوشبو کننده.
غالیهمانند، به رنگ و بوی غالیه: ◻︎ شبهاش غالیهآسا و شبش غالیهسا / عنبرش غالیهبوی و قمرش غالیهپوش (خواجو: ۲۸۳).
۱. آنکه غالیه بساید؛ غالیهساینده: ◻︎ باد صبح از نسیم نافهگشای / بر سواد بنفشه غالیهسای (نظامی۴: ۷۱۳).۲. [مجاز] خوشبو؛ معطر: ◻︎ مگر تو شانه زدی زلف عنبرافشان را / که باد غالیهسای است و خاک عنبربوست (حافظ: ۱۳۰).
= شِعرا ⟨ شعرای شامی
آنچه مانند غول بزرگ و مهیب باشد؛ مانند غول؛ غولپیکر؛ بسیاربزرگ.
۱. = فرسودن۲. فرساینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): طاقتفرسا، ◻︎ دستفرسود جود تو شده گیر / تروخشک جهان جانفرسای (انوری: ۴۵۰).
مانندِ کرگدن.
۱. آنکه کژدم را افسون کند.۲. کسی که کژدمگزیده را با خواندن افسون معالجه میکند.
۱. جامه؛ لباس.۲. عبا.
معبد مسیحیان؛ عبادتگاه ترسایان.
مانند گازر؛ گازروار
آنچه سر بر فلک ساید؛ بسیار بلند: ◻︎ جلوه گاه طایر اقبال گردد هر کجا / سایه اندازد همای چتر گردونسای تو (حافظ: ۸۲۰).
گرگمانند؛ مانند گرگ
گزیدن مار، کژدم و امثال آن.
۱. = مارگیر: ◻︎ گر حسودت بسیست عاجز نیست / اژدها از جواب مارافسای (انوری: ۴۵۰)، ◻︎ ور برآرد به مثل مار بهافسون ز زمین / اژدهای فلکی را چه غم از مارافسای (انوری: ۴۴۵).۲. (اسم) (نجوم) صورت فلکی در جنوب جاثی، به شکل مردی با ماری در دست؛ حوا.
= مارافسا: ◻︎ مارفسای ارچه فسونگر بُوَد / کشته شود عاقبت از مار خویش (ناصرخسرو: ۱۷۷).
= ارغامونی
بهویژه؛ خصوصاً.
مانند مرد؛ دلیر؛ دلاور.
اول شب؛ سر شب؛ شبانگاه.
تحقیق و بررسیشده.
۱. آنکه مشک بساید.۲. [مجاز] خوشبو؛ معطر: ◻︎ تاب بنفشه میدهد طرۀ مشکسای تو / پردۀ غنچه میدرد خندۀ دلگشای تو (حافظ: ۸۲۲)
= معجزهآسا
معجزهگونه؛ معجزهمانند.
۱. تصفیهحساب کردن.۲. (اسم) (حسابداری) مفاصاحساب.
ناپرهیزکار؛ بیتقوی؛ فاسق.
۱. = ناقص۲. [قدیمی، مجاز] کوتاه.
ناشناخته؛ غیر معروف؛ گمنام؛ مجهول.
آنکه نوشتن نداند؛ آنکه نتواند بنویسد.
= نَسَر
نویسنده.
۱. ای دریغ از من.۲. (صفت) بسیار سخت و مشکل.
۱. مشقت؛ تعب.۲. سختی سفر.
۱. رسم و آیین.۲. قاعده و قانون.۳. حکم و امر پادشاه.۴. مجازات.
ریباس؛ ریواس.
برچسب : نویسنده : ashin-sher5 بازدید : 995