معانی قافیه ها مختوم به ( شا)

ساخت وبلاگ
  • احشا

    فرهنگ فارسی عمید

    = اندرونه

  • ارتشا

    فرهنگ فارسی عمید

    رشوه گرفتن؛ رشوه خوردن؛ رشوه‌خواری.

  • ارشا

    فرهنگ فارسی عمید

    رشوه دادن.

  • اغشا

    فرهنگ فارسی عمید

    پوشاندن؛ فروپوشانیدن.

  • افشا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. فاش کردن؛ آشکار کردن.۲. پراکنده ساختن.۳. فاش شدن.

  • انشا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. هر نوع نوشتۀ ادبی.۲. (اسم مصدر) آموزش نویسندگی.۳. نویسندگی.۴. (اسم مصدر) آفریدن؛ پدید آوردن.۵. (اسم مصدر) [قدیمی] منصب منشی‌گری و نویسندگی شامل نوشتن نامه‌ها و فرمان‌ها.

  • بخشا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. = بخشودن۲. (صفت) بخشاینده؛ بخشنده؛ عطاکننده.

  • پاشا

    فرهنگ فارسی عمید

    در امپراتوری عثمانی، لقبی که به بعضی از وزیران و امیران داده می‌شد و از القاب رسمی بود.

  • پاگشا

    فرهنگ فارسی عمید

    مراسم مهمانی و پذیرایی که خویشان و کسان عروس یا داماد چند روز پس از مراسم عروسی به افتخار عروس و داماد برپا می‌کنند و غرض از آن این است که پای عروس و داماد را به خانۀ خود باز کنند.

  • پیشا

    فرهنگ فارسی عمید

    نت کوچکی که پیش از نت‌های اصلی قرار می‌گیرد.

  • تخشا

    فرهنگ فارسی عمید

    کوشنده؛ کوشا.

  • ترشا

    فرهنگ فارسی عمید

    حالتی در معده که به‌واسطۀ زیاد شدن ترشحات اسیدی در اثر پرخوری یا علت دیگر پیدا می‌شود و انسان در پشت جناغ سینه احساس سوزش و ترش‌شدگی می‌کند و گاه مواد اسیدی از معده به مری برمی‌گردد؛ بدی گوارش.

  • تماشا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. دیدن و نگاه ‌کردن به کسی یا چیزی.۲. [قدیمی] راه رفتن و گردش کردن.۳. [قدیمی] راه رفتن با هم.

  • جشا

    فرهنگ فارسی عمید

    =آروغ

  • جهان گشا

    فرهنگ فارسی عمید

    پادشاه دلیر، فاتح، و کشورگیر.

  • حاشا

    فرهنگ فارسی عمید

    در مقام انکار به کار برده می‌شود؛ مبادا؛ هرگز: ◻︎ حاشا که من از جوروجفای تو بنالم / بیداد لطیفان همه لطف است و کرامت (حافظ: ۱۹۶).⟨حاشا کردن: (مصدر متعدی) انکار کردن.

  • خوشا

    فرهنگ فارسی عمید

  • دارالانشا

    فرهنگ فارسی عمید

    جای نامه نوشتن؛ اتاق یا شعبۀ یک اداره که نامه‌ها را در آنجا می‌نویسند؛ دبیرخانه.

  • دلگشا

    فرهنگ فارسی عمید

    گشایندۀ دل؛ آنچه باعث نشاط و شادی و فرح و انبساط شود، مانند روی معشوق، آواز و آهنگ خوش یا جای سبزوخرم.

  • دوشا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. دوشنده.۲. دوشیدنی: ◻︎ ز گاوان صدوسی‌هزار از شمار / ز میشان دوشا هزاران‌هزار (اسدی: ۳۶۵).۳. گاو یا گوسفند که شیر بدهد و شیر او را بدوشند.

  • راه گشا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. آن‌که یا آنچه راه را باز می‌کند.۲. [مجاز] مشکل‌گشا.

  • رخشا

    فرهنگ فارسی عمید

    رخشان؛ درخشان؛ تابان.

  • رشا

    فرهنگ فارسی عمید

    = ریسمان

  • عالم گشا

    فرهنگ فارسی عمید

    جهان‌گشا؛ کشورگیر.

  • عشا

    فرهنگ فارسی عمید

    شام؛ غذای شب؛ غذایی که در شب می‌خورند.

  • عقده گشا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. آن‌که یا آنچه گرهی را می‌گشاید؛ آن که مشکلی را حل می‌کند؛ گره‌گشا؛ مشکل‌گشا.۲. (موسیقی) گوشه‌ای در دستگاه شور.

  • غشا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. (زیست‌شناسی) پوستۀ بسیار‌نازک.۲. پوشش.

  • غوشا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. سر‌گین خشک‌شدۀ گاو، گوسفند، و مانند آن‌ها: ◻︎ یکی ز راه همی زر برندارد و سیم / یکی ز دشت به ‌نیمه همی چِنَد غوشای (طیان: شاعران بی‌دیوان: ۳۲۰).۲. خوشۀ خشک‌شدۀ جو یا گندم.

  • فحشا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. زنا.۲. (اسم) [قدیمی] گناه بزرگ و کار بسیارزشت.

  • فراشا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. حالتی که پیش از بروز تب در انسان پیدا می‌شود؛ لرزه.۲. خمیازه.

  • فعال مایشا

    فرهنگ فارسی عمید

    ویژگی کسی که آنچه بخواهد انجام می‌دهد.

  • کارگشا

    فرهنگ فارسی عمید

    ١. [عامیانه] کسی که به‌ دیگری کمک می‌کند و کار او را راه می‌اندازد؛ آن‌که مشکل کسی را برطرف می‌سازد؛ گشایندۀ کار.٢. دلال؛ واسطه.۳. (اسم، صفت) خداوند.

  • کشورگشا

    فرهنگ فارسی عمید

    = کشورستان

  • کوشا

    فرهنگ فارسی عمید

    کسی که در کارها جدوجهد می‌کند.

  • گره گشا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. مشکل‌گشا.۲. آن‌که گره از کار کسی بگشاید؛ کسی که مشکل کاری را برطرف سازد؛ مشکل‌گشا.

  • گشا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. = گشادن۲. گشاینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): مشکل‌گشا، کارگشا، کشورگشا.

  • گیتی گشا

    فرهنگ فارسی عمید

    جهان‌گشا؛ جهان‌گیر.

  • گیشا

    فرهنگ فارسی عمید

    زن ژاپنی که فنون و آداب مخصوص بزم‌آرایی و سرگرم ساختن مردان را فرا‌گرفته باشد.

  • لشکرگشا

    فرهنگ فارسی عمید

    لشکرگشاینده؛ لشکرشکن.

  • مارقشیشا

    فرهنگ فارسی عمید

    = مرقشیشا

  • مرقشیشا

    فرهنگ فارسی عمید

    پیریت سفید که در قدیم به عنوان دارو در معالجۀ درد چشم کاربرد داشته است؛ سولفور طبیعی آهن.

  • مشا

    فرهنگ فارسی عمید

    = حکمت ⟨ حکمت مشاء: ◻︎ از یکی‌سو نهاده تا سر سقف / از یکی‌گوشه چیده تا دَمِ طاق ـ ... ـ سِفرها از مباحثِ مشاء / جِلدها از دقایق اشراق (قاآنی: ۴۹۹).

  • مشکل گشا

    فرهنگ فارسی عمید

    آن‌که یا آنچه مشکلی را بگشاید و کار دشواری را آسان سازد.

  • منتشا

    فرهنگ فارسی عمید

    چوب ستبر و گره‌دار که قلندران و درویشان به‌ دست می‌گیرند.

  • منشا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. جای پیدا شدن؛ محل پیدایش.۲. محل نمو و پرورش.

  • نافه گشا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. آن‌که نافۀ مشک را بگشاید و بوی خوش پراکنده سازد؛ نافه‌گشاینده: ◻︎ هوا مسیح‌نفس گشت و خاک نافه‌گشای / درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد (حافظ: ۳۵۸).۲. [مجاز] خوش‌بوکنندۀ هوا.

  • نشا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. (کشاورزی) قلمۀ درخت که در محل مخصوصی در کنار هم بکارند تا بعد به جای دیگر انتقال بدهند؛ بوتۀ گل.۲. (اسم مصدر) [قدیمی] روییدن؛ نمو کردن؛ پرورش یافتن.⟨ نشا کردن: (مصدر متعدی) (کشاورزی) جابه‌جا کردن قلمۀ درخت یا بوتۀ گلی که تازه سبز شده.

  • نغوشا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. شنوا؛ شنونده.۲. پیرو آیین مانی.۳. فرقه‌ای از مانویان.

  • نیوشا

    فرهنگ فارسی عمید

    = نیوشیدن

شعر و هنر...
ما را در سایت شعر و هنر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ashin-sher5 بازدید : 520 تاريخ : دوشنبه 22 آذر 1395 ساعت: 23:55