۱. زایندۀ آتش؛ آنچه آتش از آن تولید شود.۲. [مجاز] مؤثر.
= آتشافروز
بیماری ویروسی واگیردار حاد دستگاه تنفسی که با عوارضی مانندِ التهاب مخاط بینی، حلق، تب، سرفه، درد پهلو، سینهدرد، سردرد، درد عضلانی و استخوانها بهخصوص دست، پا، و کمر بروز میکند.
از ستارگان قدر اول که در صورت فلکی جبار بر مَنکِب راست آن قرار دارد؛ مَنکِبالجوزا.
= جزء
خشنود و خرسند شدن؛ رضایت.
۱. راضی کردن؛ خشنود کردن.۲. برآورده کردن.
مقابل؛ برابر؛ روبهرو؛ جلو.
۱. خشنودی کسی را خواستن؛ طلب خشنودی کردن.۲. خشنودی.
مسخره کردن؛ ریشخند کردن.
= عزیز
= عضو
۱. چشم بستن؛ چشم برهم نهادن؛ چشم فروخوابانیدن.۲. چشمپوشی کردن؛ چشم پوشیدن از چیزی.
۱. = افزودن۲. افزاینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): بهجتافزا، روحافزا، غمافزا.
۱. درخور و مناسب بودن.۲. خواهش؛ درخواست.
۱. علامت یا اسمی که پای نامه یا سند بگذارند؛ دستینه.۲. (اسم مصدر) نام خود را در ذیل حکم، نامه، یا سند نوشتن.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] اجرا کردن؛ تمام کردن و پایان دادن کاری یا امری.
= گاویزن
آنچه غمواندوه را زیاد کند؛ افزایندۀ اندوه؛ غمفزا.
= آنفلوانزا
۱. سپری شدن؛ بهسر آمدن.۲. [قدیمی] نابود گردیدن.
اذیت کردن؛ آزار رساندن؛ رنج دادن: ◻︎ به سمع رضا مشنو ایذای کس / وگر گفته آید به غورش برس (سعدی۳: ۳۲۰).
نیز؛ بازهم.
ویژگی جانوری که قبل از تولد در رحم مادر رشد میکند.
زیبا؛ برازنده.
سزاوار؛ شایسته.
دشمنی سخت؛ کینه و دشمنی شدید.
= بویافزار
افزایندۀ بهجت؛ افزایندۀ سُرور و شادمانی.
= ابیض
تولیدکنندۀ بیماری؛ عاملی که موجب تولید بیماری شود.
آنکه بسیار بچه بزاید؛ پرزاینده.
۱. پزنده.۲. آنچه زود پخته شود؛ زودپز.
هر گیاهی که دارای ریشه و ساقه و برگ و گل باشد؛ بارزالتناسل.
۱. آنکه از پدر و مادری علیل یا سالخورده بهوجود آمده.۲. آنکه در بدو تولد تن رنجور و چهرهای پرچینوچروک مانند پیران داشته باشد.
ویژگی آنکه تازه زاییده.
۱. بازخواستن؛ درخواست کردن؛ خواهش کردن.۲. درخواست.
= جانفزا
۱. آنچه باعث نشاط شود؛ آنچه به انسان روح و روان و نشاط بدهد.۲. (اسم) آب حیات: ◻︎ جهاندار یزدان گوای من است / که دیدار تو جانفزای من است (فردوسی۲: ۲/۷۵۸).
۱. آنچه روح را بیازارد و به آن گزند برساند؛ گزندرساننده به جان: ◻︎ بیا ساقی آن شربت جانفزای / به من ده که دارم غمی جانگزای (نظامی۵: ۷۸۵).۲. آسیبرساننده.
۱. مجازات بدی؛ کیفر.۲. پاداش نیکی؛ مزد.
۱. (نجوم) سومین صورت فلکی منطقةالبروج که در نیمکرۀ شمالی قرار دارد؛ توٲمان؛ دوپیکر.۲. سومین برج از برجهای دوازدهگانه، برابر خرداد.
چه نیکو است این؛ چه خوش است؛ چه خوب است؛ نیکا؛ خوشا؛ زهی؛ آفرین. Δ برای مدح و ستایش از چیزی به کار میرود.
۱. ازا؛ برابر.۲. روبهرو.
جایی که قاضی در آنجا قضاوت کند؛ عدالتخانه؛ عدلیه؛ دادگستری.
۱. دراننده و دوزنده.۲. کسی که خوب ببرد و خوب بدوزد.۳. [مجاز] شخص باتجربه و دانا که هرگاه کار خطا و ناصواب از او سر بزند بهزودی و خوبی اصلاح کند: ◻︎ خهخه ای دلبر درادوزا / خوب میدرّی و خوش میدوزی (کمالالدیناسماعیل: ۷۲۵).
درازی؛ کشیدگی؛ طول.
افزایندۀ آسودگی؛ افزونکنندۀ آسایش.
۱. خشنودی؛ خوشدلی.۲. (صفت) [عامیانه] خشنود.۳. (تصوف) یکی از مراحل سلوک که سالک در آن هر حادثهای را نتیجۀ مشیت الهی میبیند.
شدت گرما؛ شدت تابش آفتاب بر زمین.
آنچه سبب نشاط میشود و زندگانی را طولانی میکند؛ افزایندۀ روح؛ روحپرور؛ جانبخش؛ شادیبخش.
زحمتافزاینده؛ ایجادکنندۀ رنج و زحمت.
پاداش نیکی یا بدی؛ مزد؛ پاداش؛ جزا.
۱. سوزان؛ سوزنده.۲. (قید) در حال سوختن.۳. سوختنی.
شادیافزا؛ افزایندۀ شادی و نشاط.
= شیرزاد
کسی که یکی از خویشان نزدیکش فوت شده و مجلس سوگواری ترتیب داده است؛ عزادار.
دادوفریاد مردم در جنگ یا هنگام ازدحام؛ هیاهو.
آنچه شادی و طرب را بیفزاید؛ افزایندۀ طرب.
آنچه سبب طوفان شود.
نام حرف «ظ».
افزایندۀ تاریکی.
۱. اندوه شدید بر اثر مرگ کسی؛ سوگ؛ ماتم.۲. (اسم مصدر) عزاداری کردن؛ سوگواری.
بنابراین؛ از اینرو.
هنگام اقتضا.
آنچه خورده شود و به نمو جسم کمک کند و انرژی لازم برای بدن به وجود بیاورد؛ خوراک؛ خوردنی؛ خورش.
۱. جنگ کردن با کافران در راه خدا: ◻︎ مردی که در غزا زره پیش بسته بود / تا پیش دشمنان نکند پشت بر غزا (سعدی۲: ۶۳۲).۲. (اسم) جنگ.⟨ غزا کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] جنگ کردن با کافران در راه خدا.
تاغ.
آنکه یا آنچه غم و اندوه شخص را زیادتر کند؛ افزایندۀ غم: ◻︎ آن غمگسار دینه مرا غمفزای گشت / وآن غمفزای هست کنون غمگسار من (ناصر خسرو: ۲۹۸).
افزایندۀ رشک و حسد: ◻︎ اصفهان شد غیرتافزای بهشت جاودان / زین بنای تازۀ سلطان سلیمان زمان (صائب: ۱۳۹۳).
= فتنهانگیز
۱. ارتفاع؛ بلندی.۲. مقدار ارتفاع یک محل از سطح دریا.
آنچه فرح و شادی را افزون کند.
= فرحانگیز
۱. (فلسفه، فیزیک) جهان سهبعدی بیکران که اجسام و رویدادها در آن هستند یا اتفاق میافتند.۲. ناحیۀ آن سوی جو یا منظومۀ شمسی.۳. محیط: فضای اختناقآور.۴. ساحت: فضای منزل دَم دارد.
۱. (فلسفه) تقدیر و حکم الهی که در حق مخلوق واقع شود.۲. (صفت) (فقه) نماز یا روزه که در خارج از وقتی که شارع معین کرده بهجا آورده شود.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] حکم کردن؛ داوری کردن.۴. (اسم مصدر) [قدیمی] مردن؛ درگذشتن.۵. (اسم مصدر) ادا کردن؛ گزاردن؛ روا کر...
مایۀ دردسر و گرفتاری؛ مزاحم.
= کارافزا: ◻︎ گه مان بفزایید و گهی باز بکاهید / بر خویشتن خویش همی کارفزایید (ناصرخسرو: ۴۴۷).
چنین؛ همچنین؛ چنین است.
= گریختن
= گزاییدن
کسی که رشد بدنش کافی نبوده و قدش کوتاه مانده. این حالت از کمکاری تیروئید و یا بیماریهای مادرزادی قلب است؛ کوتوله.
آنچه از آن گوهر برآید.
غیرقابل تجزیه.
هنگام اقتضا؛ موقع مناسب؛ موقع مقتضی.
برای این؛ بنابراین.
برای این؛ از این جهت؛ از این رو.
آنکه اندامهایش باهم متناسب باشد.
۱. جای وضو گرفتن.۲. [مجاز] = مستراح
از روی مجاز.
۱. سواکردهشده؛ جداشده.۲. تجزیهشده؛ جزءجزءشده.
۱. ویژگی آنچه انسان را نیش میزند: افعی مردمگزا.۲. [مجاز] مردمآزار؛ ظالم؛ ستمگر.
= مریض
آنچه سبب رنج و مصیبت شود.
۱. نفوذ و رخنه کردن در کاری و انجام دادن آن.۲. نفوذ.۳. روانی.۴. برندگی.
با این؛ باوجوداین.
= مغزی maqzā
۱. اقتضاشده؛ خواست؛ نیاز.۲. [قدیمی] لازمه؛ درخور.
آنکه بر مهر و محبت خود بیفزاید.
۱. [منسوخ] عنوان احترامآمیز در انتهای نام شاهزادگان: ناصرالدینمیرزا، ایرجمیرزا، عباسمیرزا.۲. عنوان احترامآمیز در ابتدای نام افراد باسواد غیرروحانی: میرزاکوچکخان.۳. منشی.۴. عریضهنویس.
زن یا حیوان ماده که آبستن نشود؛ نازاینده؛ سترون.
۱. [مجاز] دشنام؛ حرف زشت.۲. (صفت) آنچه سزاوار و شایسته نباشد؛ ناسزاوار.۳. [قدیمی] نالایق؛ فرومایه: ◻︎ ناسزایی را چو بینی بختیار / عاقلان تسلیم کردند اختیار (سعدی: ۷۵).
۱. گاو نر مخصوص شخم زدن زمین.۲. (صفت) [قدیمی] نر (گاو): گاو ورزا.
اجازهنامهای که نمایندۀ یک کشور، برای سفر به آن کشور، به اتباع بیگانه میدهد؛ روادید.
اسم اشاره؛ این؛ اشاره به شخص یا شیء نزدیک.
اینچنین؛ همچنین؛ بههمینترتیب: ◻︎ از حکیمان خراسان کو شهید و رودکی / بوشکور بلخی و بوالفتح بستی هکذا (منوچهری: ۱۳۱).
دو یا چند تن که با هم غذا بخورند؛ همخوراک.
برچسب : نویسنده : ashin-sher5 بازدید : 369