معانی قافیه ها مختوم به ( را )

ساخت وبلاگ
  • آرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. = آراستن۲. آراینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): انجمن‌آرا، بزم‌آرا، جهان‌آرا، خودآرا، رزم‌آرا، سخن‌آرا.۳. (اسم) [مخففِ آرایش] [قدیمی] زیب؛ زیور: ◻︎ میان گوهر و زیور سراپای / بتان را زشت کرده زیب و آرای (فخرالدین‌اسعد: ۱۲۶).

  • آرمان گرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ایده‌آلیست.

  • ابرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. (حقوق) چشم‌پوشی طلبکار از طلب.۲. [قدیمی] بیزار کردن؛ بری کردن.۳. [قدیمی] از بیماری رهاندن؛ شفا دادن.

  • اپرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. نمایش با ساز و آواز؛ تئاتری که در آن هنرپیشگان فقط شعر و آواز می‌خوانند.۲. [مجاز] محل اجرای این نوع نمایش.

  • اجترا

    فرهنگ فارسی عمید

    دلیر بودن؛ دلیری؛ بی‌پروایی.

  • اجرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. روا کردن امری؛ عمل کردن کاری طبق برنامۀ قبلی.۲. [قدیمی] راندن.۳. [قدیمی] جاری کردن آب؛ روان ساختن.۴. (اسم) [قدیمی] مقرری سالیانه به مٲموران دیوان و سپاهیان.

  • اخرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. نوعی خاک رس به رنگ‌های مختلف زرد، سرخ، و قهوه‌ای که برای ساختن رنگ‌های نقاشی به کار می‌رود.۲. (صفت) به رنگ اخرا.

  • اخیرا

    فرهنگ فارسی عمید

    در زمان نزدیک به حال؛ به‌تازگی؛ نزدیک به زمان گفتگو.

  • ازایرا

    فرهنگ فارسی عمید

    = ازیرا

  • ازیرا

    فرهنگ فارسی عمید

    از برای این؛ برای این؛ ازاین‌جهت: ◻︎ بگو دل را که گِرد غم نگردد / ازیرا غم به خوردن کم نگردد (مولوی۲: ۲۲۴).

  • استبرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. (فقه) تخلیۀ کامل ادرار از مثانۀ مردان با فشردن مجرای آن.۲. (فقه) بازداشتن حیوان حلال‌گوشت از خوردن چیزهای نجس.۳. برائت خواستن از وام یا عیب و تهمت؛ طلب برائت کردن.۴. [قدیمی] خودداری از نزدیکی با زن به منظور سپری شدن مدت حیض.

  • استقرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. تفحص، جستجو، تحقیق، و کنجکاوی.۲. (منطق) جزئیات را بررسی کردن و یک حکم کلی استخراج کردن؛ از جزء به کل رسیدن.

  • اسرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. هفدهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۱۱ آیه؛ بنی‌اسرائیل؛ سبحان.۲. [قدیمی] سیر دادن در شب؛ در شب راه رفتن؛ در شب سیر کردن.

  • اطرا

    فرهنگ فارسی عمید

    مبالغه کردن در مدح کسی؛ از حد درگذشتن در مدح و ستایش کسی.

  • اغرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. برانگیختن؛ تحریک کردن.۲. وادار کردن.۳. دشمنی انداختن میان دو کس.۴. آزمند گردانیدن.

  • افترا

    فرهنگ فارسی عمید

    تهمت زدن؛ به دروغ نسبت خیانت یا گناه به کسی دادن.

  • افرا

    فرهنگ فارسی عمید

    درختی شبیه درخت چنار، پرشاخ‌وبرگ و سایه‌افکن با برگ‌های پنجه‌ای و دارای بریدگی بسیار که بلندیش تا ۲۰ متر می‌رسد و چوب آن در مبل‌سازی به کار می‌رود.

  • اکترا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. کرایه کردن؛ به کرایه گرفتن.۲. کرایه دادن.

  • اککرا

    فرهنگ فارسی عمید

    = عاقرقرحا

  • اگرا

    فرهنگ فارسی عمید

    نوعی آش آرد؛ آشی که با خمیر آرد گندم درست کنند.

  • امرا

    فرهنگ فارسی عمید

    = امیر

  • امیرالامرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. فرماندهِ کل سپاه.۲. عنوان حکام و پادشاهانی که بر کل سرزمین حکومت می‌کردند

  • انارگیرا

    فرهنگ فارسی عمید

    کوکنار؛ خشخاش.

  • انجمن آرا

    فرهنگ فارسی عمید

    آرایندۀ انجمن؛ کسی که مایۀ زینت انجمن است؛ کسی که میان انجمن هوش و حواس همه متوجه او باشد.

  • اورا

    فرهنگ فارسی عمید

    قلعه؛ حصار.

  • ایرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. زیرا.۲. از این جهت؛ به این دلیل.

  • ایرمان سرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. مهمان‌سرا؛ مهمان‌خانه: ◻︎ بنگر چه ناخلف پسری کز وجود تو / دارالخلافهٴ پدر است ایرمان‌سرا (خاقانی: ۱۵).۲. خانۀ عاریه.۳. [مجاز] دنیا.

  • باحورا

    فرهنگ فارسی عمید

    گرمای سخت تموز؛ شدت گرما در تابستان.

  • باغ پیرا

    فرهنگ فارسی عمید

    بوستان‌پیرا؛ باغبان؛ آن‌که گل‌ها و درختان باغ را پیراید.

  • برا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. بُرنده.۲. [مجاز] توانمند.

  • برون سرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ویژگی پول قلبی که در خارج از ضراب‌خانه سکه می‌زدند.

  • بزم آرا

    فرهنگ فارسی عمید

    کسی که مجلس عیش و عشرت و بزم را می‌آراید؛ آن‌که مجلس عیش و مهمانی را زینت می‌دهد؛ بزم‌آراینده.

  • بستان آرا

    فرهنگ فارسی عمید

    باغبان.

  • بستان پیرا

    فرهنگ فارسی عمید

    باغبان؛ کسی که گل‌ها و درختان باغ را پیرایش می‌دهد.

  • بستان سرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. سرابُستان.۲. باغچه و باغ سر خانه.۳. خانۀ بزرگ که دارای گل‌ها و درختان بسیار باشد.

  • بصرا

    فرهنگ فارسی عمید

    = بصیر

  • بغرا

    فرهنگ فارسی عمید

    خوک نر؛ گراز.

  • بی چون وچرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. قطعی؛ مسلّم.۲. (قید) بی‌گفتگو؛ بی‌حرف.

  • پذیرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. پذیرنده؛ قبول‌کننده.۲. پیشوازکننده.⟨ پذیرا شدن: (مصدر متعدی) به پیشواز کسی رفتن.

  • پرده سرا

    فرهنگ فارسی عمید

    سراپرده؛ خیمه؛ چادر: ◻︎ بر در پرده‌سرای خسرو پیروزبخت / از پی داغ آتشی افروخته خورشیدوار (فرخی: ۱۷۶).

  • پوست پیرا

    فرهنگ فارسی عمید

    کسی که پوست حیوانات را پاک می‌کند و پرداخت می‌دهد؛ دباغ؛ آشگر.

  • پوستین پیرا

    فرهنگ فارسی عمید

    پوستین‌دوز؛ واتگر.

  • پیرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. = پیراستن۲. پیراینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): بوستان‌پیرا، پوست‌پیرا، ناخن‌پیرا.

  • پیش پیرا

    فرهنگ فارسی عمید

    آن‌که سرگذشت‌ها و داستان‌های پیشینیان را بپیراید و نظم‌وترتیب دهد: ◻︎ کجا پیش‌پیرای پیر کهن / غلط رانده بود از درستی سخن (نظامی۵: ۱۰۱۵).

  • پیکرآرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. آن‌که پیکر را آرایش دهد؛ آرایندۀ پیکر.۲. نقاش.۳. (اسم، صفت فاعلی) مجسمه‌ساز؛ بت‌تراش؛ بتگر.

  • تارا

    فرهنگ فارسی عمید

    ستاره؛ کوکب.

  • تبرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. بیزاری جستن و دوری کردن.۲. (فقه) [مقابلِ تولا] در تشیع، دشمن شمردن دشمنان علی‌بن ابی‌طالب و فرزندانش.

  • ترا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. دیوار.۲. سد.۳. دیوار بلند و محکم: ◻︎ صف دشمن تو را ناستد پیش / ور همه آهنین ترا باشد (بلخی: شاعران بی‌دیوان: ۲۹).

  • ثرا

    فرهنگ فارسی عمید

    =ثری sarā

  • جاری مجرا

    فرهنگ فارسی عمید

    قائم‌مقام؛ جانشین.

  • جرا

    فرهنگ فارسی عمید

    نفقه؛ وظیفه؛ مواجب؛ مستمری: ◻︎ گفت شاهنشه جرایش کم کنید / ور بجنگد نامش از خط برزنید (مولوی: ۵۸۱).

  • جهان آرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. زینت‌دهندۀ جهان.۲. [مجاز] زیبا.۳. آرایندۀ جهان؛ نظم‌دهنده به جهان.

  • چامه سرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. شاعر.۲. آوازخوان که شعری را با آواز بخواند.

  • چپ گرا

    فرهنگ فارسی عمید

    کسی که با سیاست و روش دولت و اوضاع موجود کشورش مخالف است.

  • چرا

    فرهنگ فارسی عمید

    علف خوردن حیوانات علف‌خوار در چراگاه؛ چریدن: ◻︎ نَفْس خرگوشت به صحرا در چَرا / تو به قعر این چهِ چون و چِرا (مولوی: ۹۰).⟨ چرا دادن: (مصدر متعدی) [قدیمی] به چرا بردن.⟨ چرا داشتن: (مصدر لازم) [قدیمی] = ⟨ چرا کردن⟨ چرا کردن: (مصدر لا...

  • چکامه سرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. شاعر.۲. ٢. قصیده‌گو؛ قصیده‌سرا.

  • چمن آرا

    فرهنگ فارسی عمید

    چمن‌آراینده؛ آرایش‌دهندۀ چمن؛ باغبان.

  • چمن پیرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. پیرایندۀ چمن؛ پیرایش‌دهندۀ چمن.۲. باغبان.

  • حرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. ناحیه؛ ساحت.۲. گشادگی و فضای وسیع میان خانه.

  • حرم سرا

    فرهنگ فارسی عمید

    محلی در خانۀ پادشاهان و بزرگان که جایگاه اقامت زنان و دختران بوده است؛ اندرونی.

  • حماسه سرا

    فرهنگ فارسی عمید

    شاعری که شعرهای حماسی می‌سراید.

  • حمرا

    فرهنگ فارسی عمید

    سرخ‌رنگ.

  • حورا

    فرهنگ فارسی عمید

    = حور

  • خارا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. (زمین‌شناسی) نوعی سنگ سخت؛ گرانیت: ◻︎ رخ خارا به خون لعل می‌شست / مگر در سنگ خارا لعل می‌جست ـ چو از لعل لب شیرین خبر یافت / به سنگ خاره در گفتی گهر یافت (نظامی۲: ۲۲۹).۲. [قدیمی] نوعی پارچۀ ابریشمی دست‌باف، ستبر، موج‌دار، و رنگین یا سفید: ◻︎ چون ب...

  • خضرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. سبز: به‌سان مرغزار سبزرنگ اندر شده گِردش / به یک ساعت ملون کرده روی گنبد خضرا (فرخی: ۱).۲. (اسم) سبزه‌زار.

  • خلوت سرا

    فرهنگ فارسی عمید

    = خلوت‌خانه

  • خواجه سرا

    فرهنگ فارسی عمید

    مرد خایه‌کشیده یا غلام خصی‌شده که در حرم‌سرا و اندرون خانۀ بزرگان خدمت می‌کرده.

  • خودآرا

    فرهنگ فارسی عمید

    آن‌که خود را آرایش می‌کند.

  • خورا

    فرهنگ فارسی عمید

    درخور؛ سزاوار؛ شایسته؛ لایق.

  • خوش سرا

    فرهنگ فارسی عمید

    = خوش‌آواز: ◻︎ نگه داشت بر طاق بستان‌سَرای / یکی نامور بلبل خوش‌سرای (سعدی۱: ۱۵۶).

  • خیره درا

    فرهنگ فارسی عمید

    یاوه‌گو.

  • دادسرا

    فرهنگ فارسی عمید

    قسمتی از ادارۀ دادگستری شامل شعبه‌های بازپرسی که کارمندان آن زیر نظر دادستان کار می‌کنند.

  • دارا

    فرهنگ فارسی عمید

    دارنده؛ چیزدار؛ مال‌دار؛ ثروتمند.

  • داستان سرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. کسی که داستان بگوید یا بنویسد؛ داستان‌گو؛ قصه‌گو.۲. افسانه‌سرای.

  • دانش آرا

    فرهنگ فارسی عمید

    آرایندۀ دانش؛ زینت‌دهندۀ علم‌ودانش.

  • دانش سرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. سرای دانش؛ خانۀ علم؛ جای دانش آموختن.۲. مدرسه‌ای که برای مدارس معلم تربیت می‌کند؛ دارالمعلمین.⟨ دانش‌سرای عالی: مدرسه‌ای که در آن دبیر برای دبیرستان‌ها تربیت می‌کنند.⟨ دانش‌سرای مقدماتی: مدرسه‌ای که آموزگار برای دبستان‌ها تربیت می‌کند.

  • درا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. زنگ بزرگ که بر گردن چهارپایان ببندند؛ جرس: ◻︎ درآینده هر‌سو درای شتر / ز بانگ تهی مغز را کرده پُر (نظامی۵: ۸۰۴).۲. پتک.

  • درم سرا

    فرهنگ فارسی عمید

    کارخانه یا محلی که در آن پول سکه بزنند؛ دارالضرب؛ ضراب‌خانه.

  • دروزرا

    فرهنگ فارسی عمید

    از گیاهان گوشت‌خوار یا حشره‌خوار که دارای ۶ تا ۱۲ برگ پهن با دم‌برگ دراز است و در سطح برگ‌ها کرک‌های چسبناک و بلند وجود دارد و بیشتر در نواحی باتلاقی و نقاط سرد و معتدل و مرطوب می‌روید. در طب به عنوان ضد تشنج و سیاه‌سرفه به ‌کار می‌رود.

  • دستان سرا

    فرهنگ فارسی عمید

    دستان‌سراینده؛ سرودخوان؛ نغمه‌سرا.

  • دکترا

    فرهنگ فارسی عمید

    درجۀ دکتری.

  • دلارا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. چیزی یا کسی که مایۀ نشاط و خرمی دل باشد؛ دل‌آراینده.۲. محبوب و معشوق؛ دلبر زیبا.

  • دولت سرا

    فرهنگ فارسی عمید

    سرای دولت؛ بارگاه؛ قصر؛ کاخ سلطنتی.

  • را

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. علامت مفعول صریح (بی‌واسطه) که بیشتر با مفعول می‌آید و کلمۀ پیش از خود را به حالت مفعولی درمی‌آورد: فریدون جمشید را زد، کتاب را خرید.۲. (حرف اضافه) [قدیمی] برایِ؛ بهرِ؛ ازجهتِ؛ ازپیِ: ◻︎ ز مادر همه مرگ را زادهایم / برآنیم گردن وُرا داده‌ایم (فردوس...

  • راورا

    فرهنگ فارسی عمید

    خارپشت؛ جوجه‌تیغی؛ زافه.

  • رئیس الوزرا

    فرهنگ فارسی عمید

    رئیس وزیران؛ نخست‌وزیر.

  • رزم آرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. کسی که در صف‌آرایی و کار جنگ ورزیده و ماهر باشد؛ رزم‌آراینده.۲. دلاوری که در جنگ و نبرد هنرنمایی کند.

  • زابه را

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. بیچاره؛ دربه‌در؛ بی‌خانمان.۲. سرگردان؛ حیران.⟨ زابه‌را شدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] ناگزیر از ترک جا و مکان خود شدن.⟨ زابه‌را کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه، مجاز]۱. کسی را ناچار از ترک جا و مکان مٲلوف خود کردن.۲. حیران و سرگردان کردن.

  • زمترا

    فرهنگ فارسی عمید

    ریشخند: ◻︎ گر گشاید به عیب دیدۀ کاژ / چه زمترا زند بر این هر ژاژ (سنائی: معین: زمترا).

  • زوفرا

    فرهنگ فارسی عمید

    انیسون بری.

  • زهرا

    فرهنگ فارسی عمید

    = ازهر

  • زیرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ازیرا؛ از این راه؛ از‌ این ‌رو؛ از این جهت؛ ایرا.⟨ زیراک: (حرف) [قدیمی] ازیراک؛ زیرا که؛ برای این‌که.

  • سارا

    فرهنگ فارسی عمید

    زبده؛ خالص؛ بی‌غش: زر سارا، عنبر سارا، مشک سارا: ◻︎ چه حاصل زآنکه دانی کیمیا را / مس خود را نکرده زرّ سارا (جامی۵: ۲۰۱).

  • سبزگرا

    فرهنگ فارسی عمید

    = سبزقبا

  • سپنج سرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. سرای سپنج؛ سرای سپنجی.۲. [مجاز] دنیا.

  • سپه آرا

    فرهنگ فارسی عمید

    فرماندهِ سپاه که آرایش سپاه کند؛ آرایندۀ سپاه.

  • ستبرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ضخامت؛ ستبری؛ کلفتی؛ گندگی.

  • سخن آرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. کسی که خوب چیز بنویسد.۲. آن‌که خوب سخن بگوید.

  • سرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. خانه؛ جا؛ مکان؛ منزل.۲. خانۀ بزرگ.⟨ سرای بقا: [قدیمی، مجاز] = ⟨ سرای پسین⟨ سرای پسین: [قدیمی، مجاز] آخرت؛ جهان دیگر.⟨ سرای جاوید: [مجاز] دنیای دیگر؛ عالم دیگر؛ بهشت.⟨ سرای سپنج: [قدیمی]۱. خانۀ عاریت.۲. [مجاز] دنیا.⟨ س...

  • سرسرا

    فرهنگ فارسی عمید

    فضای سرپوشیده در مدخل عمارت.

  • سرودسرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. آن‌که سرود بخواند؛ سرودسراینده.۲. [قدیمی] آوازه‌خوان؛ مغنی.

  • سفرا

    فرهنگ فارسی عمید

    = سفیر

  • سمیرا

    فرهنگ فارسی عمید

    گیاهی شبیه کاسنی که در طب به کار می‌رود.

  • شرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. خریدن.۲. فروش.Δ این کلمه از اضداد است.

  • شعرا

    فرهنگ فارسی عمید

    دو ستاره در صورت فلکی کلب اکبر و کلب اصغر؛ دوخواهران.⟨ شعرای شامی: (نجوم) ستارۀ قدر اول از صورت کلب اصغر؛ غمیصا.⟨ شعرای یمانی: (نجوم) ستارۀ قدر اول از صورت کلب اکبر که روشن‌ترین ستاره‌ها است و در شب‌های تابستان نمایان می‌شود؛ شباهنگ؛ عبور.

  • شورا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. کنکاش؛ مشورت.۲. (اسم) چهل‌ودومین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵۳ آیه؛ حم؛ عسق.

  • شهرآرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. آرایندۀ شهر؛ آرایش‌کنندۀ شهر.۲. (اسم مصدر) زیب و زینت بستن شهر؛ آذین‌بندی شهر.

  • صحرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. (جغرافیا) زمین پهناور بی‌آب‌وعلف؛ دشت؛ بیابان.۲. (کشاورزی) زمینی که در آن زراعت می‌کنند.

  • صغرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. کوچک؛ کوچک‌تر.۲. (اسم) [مقابلِ کبری] (منطق) قضیۀ کوچک یا قضیۀ اول، مثلاً در «هر انسانی حیوان است»، «هر حیوانٍی جسم است»، «پس هر انسانی حیوان است» قضیۀ «هر انسانٍی حیوان است»، صغراست.

  • صفرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. (زیست‌شناسی) مایعی زردرنگ در بدن انسان که از کبد ترشح می‌شود و در هضم چربی‌ها نقش دارد؛ زرداب.۲. (طب قدیم) از اخلاط چهارگانۀ بدن.۳. [قدیمی، مجاز] هوس.۴. [قدیمی، مجاز] خشم؛ غضب.⟨ صفرا کردن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] تندخویی کردن؛ خشم گرفتن.

  • صورت آرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. = آرایشگر۲. [مجاز] = نقاش

  • صوم العذارا

    فرهنگ فارسی عمید

    روزۀ سه‌روزۀ مسیحیان که از دوشنبۀ بعد از عید تجلی آغاز می‌شود.

  • ضرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. زیان؛ خسارت.۲. گزند.۳. [مقابلِ سرّاء] قحط؛ سختی؛ تنگ‌دستی.

  • طرا

    فرهنگ فارسی عمید

    به‌کل؛ همگی.

  • طرب آرا

    فرهنگ فارسی عمید

    آرایندۀ مجلس طرب و شادی؛ گرم‌کنندۀ مجلس بزم.

  • طرب سرا

    فرهنگ فارسی عمید

    طرب‌خانه؛ محل عیش‌وعشرت.

  • طغرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. چند خط منحنی تودرتو که اسم شخص در ضمن آن گنجانیده می‌شود و بیشتر در روی مسکوکات یا مهر اسم نقش می‌کنند. در قدیم بر سر نامه‌ها و فرمان‌ها می‌نگاشتند: ◻︎ به طاق آن دو ابروی خمیده / مثالی را دو طغرا برکشیده (نظامی۲: ۲۹۰).۲. [مجاز] فرمان؛ حکم.۳. [مجاز...

  • ظاهرا

    فرهنگ فارسی عمید

    برحسب ظاهر؛ چنان‌که به‌ نظر می‌آید.

  • ظلمت سرا

    فرهنگ فارسی عمید

    دنیا؛ ظلمت‌کده.

  • عاریت سرا

    فرهنگ فارسی عمید

    دنیای فانی: ◻︎ از عافیت مپرس که کس را نداده‌اند / در عاریت‌سرای جهان عافیت عطا (خاقانی: ۴).

  • عاشورا

    فرهنگ فارسی عمید

    روز دهم ماه محرم که حسین‌بن علی در کربلا شهید شد و شیعیان در این روز عزاداری می‌کنند.

  • عالم آرا

    فرهنگ فارسی عمید

    آرایندۀ عالم؛ آرایش‌دهندۀ عالم؛ جهان‌آرا.

  • عبارت آرا

    فرهنگ فارسی عمید

    آرایندۀ عبارت؛ آرایندۀ سخن؛ سخن‌آرا.

  • عبوسا قمطریرا

    فرهنگ فارسی عمید

    سخت‌ترش‌رو و اخمو؛ با روی ترش و گرفته. Δ مٲخوذ از آیۀ ۱۰ سورۀ انسان «اِنّا نَخافُ مِن رَبَّنا یَوماً عبوساً قمطریرا» (= همانا می‌ترسیم از پروردگار خود از روزی سخت که روی‌ها ترش و گرفته باشد).

  • عذرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. بکر؛ دوشیزه.۲. (صفت) [مجاز] ویژگی سخنی که پیش از آن گفته نشده؛ سخن تازه‌آورده.۳. [مقابلِ نهان] پیدا؛ آشکار.۴. (قید) به‌تنهایی؛ تنها.

  • عشیرا

    فرهنگ فارسی عمید

    = عشیران

  • عورا

    فرهنگ فارسی عمید

    = اعور

  • غبرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. غبارآلود.۲. (اسم) (نجوم) زمین.

  • غبیرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. (زیست‌شناسی) درخت سنجد.۲. شرابی که از گندم یا ارزن می‌گرفتند.

  • غدرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. تاریکی.۲. شب تاریک

  • غرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. فصیح، بلیغ، و شیوا: قصیدۀ غرا، ابیات غرا.۲. [قدیمی] روشن؛ درخشان.

  • غربت گرا

    فرهنگ فارسی عمید

    آن‌که مایل و راغب به غربت باشد؛ غربت‌گزین: ◻︎ به یاد حریفان غربت گرای / کز ایشان نبینم یکی را به جای (نظامی۵: ۷۷۵).

  • غزل سرا

    فرهنگ فارسی عمید

    غزل‌سراینده؛ آن‌که غزل‌ سراید؛ غزل‌گو؛ غزل‌پرداز. ‌

  • غم سرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. جای غم و اندوه؛ خانۀ ‌غم؛ غم‌خانه؛ غمکده.۲. [مجاز] دنیا.

  • فاشرا

    فرهنگ فارسی عمید

    گیاهی خاردار، با تارهایی شبیه تاک و میوه‌ای سرخ‌رنگ، و خوشه‌دار و به اندازۀ نخود که به گیا‌هان و اشیای نزدیک خود می‌پیچد و مصرف دارویی دارد؛ هزارکشان؛ هزارجشان؛ هزارافشان؛ هزارشاخ؛ سپیدتاک؛ ماردارو؛ ارجالون.

  • فرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دورتر؛ بالاتر؛ آن‌سوتر: فرابنفش، فراطبیعی.۲. [قدیمی] در: ◻︎ این همه محنت که فراپیش ماست / اینت صبوری که دل ریش ماست (نظامی۱: ۶۲).۳. [قدیمی] نزدیکِ؛ نزدِ: ◻︎ سر فراگوش من آورد به آواز حزین / گفت کای عاشق دیرینهٴ من خوابت هس...

  • فقرا

    فرهنگ فارسی عمید

    = فقیر

  • فورا

    فرهنگ فارسی عمید

    به‌شتاب؛ بی‌درنگ.

  • قرا

    فرهنگ فارسی عمید

    = قاری

  • قصارا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. غایت جهد؛ منتهای جهد.۲. غایت؛ پایان امر.

  • قصیده سرا

    فرهنگ فارسی عمید

    شاعری که قصیده می‌سراید؛ چکامه‌سرا.

  • قضارا

    فرهنگ فارسی عمید

    ازقضا؛ اتفاقاً.

  • قمرا

    فرهنگ فارسی عمید

    دارای مهتاب؛ مهتابی.

  • قهقرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. عقب.۲. (اسم مصدر) [قدیمی] بازگشت به عقب؛ پس‌پس رفتن.

  • کارپیرا

    فرهنگ فارسی عمید

    آن‌که کاری را راه می‌اندازد؛ کارپیراینده.

  • کاروان سرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. ساختمانی بزرگ در داخل شهر یا میان راه که کاروان‌ها در آنجا اقامت می‌کردند؛ کاروان‌خانه.۲. [عامیانه، مجاز] جایی که رفت‌وآمد در آن زیاد است: خانهٴ ما کاروان‌سرا شده.۳. [قدیمی، مجاز] دنیا.

  • کبرا

    فرهنگ فارسی عمید

    =مار ⟨ مار کبرا

  • کتیرا

    فرهنگ فارسی عمید

    شیرۀ خشک‌شدۀ گون که از شکاف ساقه‌های آن به دست می‌آید و مصرف دارویی و صنعتی دارد.

  • کرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. کدام کس را؛ چه کس را.۲. هر‌که را؛ هر‌کس را.

  • کمرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. اتاقی برای نگه‌داری چهارپایان.۲. طاق؛ گنبد.۳. دیوار بلند.۴. کمربند.

  • کهف الفقرا

    فرهنگ فارسی عمید

    پناهگاه فقیران؛ پناه تهیدستان.

  • کیارا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. اندوه؛ ملال.۲. خفگی.۳. ویار.

  • گرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. بنده؛ غلام.۲. حجام.۳. دلاک.

  • گردون گرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. آن‌که آهنگ رسیدن به آسمان کند.۲. [مجاز] خواهان ترقی و اعتلا.

  • گزارا

    فرهنگ فارسی عمید

    گزارنده؛ طرح‌کننده؛ طراح: ◻︎ گزارای نقش گزارش‌پذیر / که نقش از گزارش ندارد گزیر (نظامی۵: ۷۸۳).

  • گل پیرا

    فرهنگ فارسی عمید

    کسی که کارش پیرایش دادن و تربیت ‌کردن گل است؛ باغبان؛ گل‌کار.

  • گلشن آرا

    فرهنگ فارسی عمید

    آرایندۀ گلشن؛ باغبان.

  • گوارا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. هر‌چیز خوردنی یا آشامیدنی که لذیذ و خوشمزه باشد.۲. خوراکی که زود هضم شود.

  • گوهرآرا

    فرهنگ فارسی عمید

    آنچه یا آن‌که گوهر را بیاراید و زینت بدهد.

  • گیتی آرا

    فرهنگ فارسی عمید

    آرایندۀ گیتی؛ جهان‌آرا؛ عالم‌آرا.

  • گیرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. گیرنده.۲. [مجاز] جذاب؛ دلربا.

  • لازم الاجرا

    فرهنگ فارسی عمید

    امری که اجرای آن واجب است.

  • لایقرا

    فرهنگ فارسی عمید

    نوشته‌ای که خوانده نشود؛ ناخوانا.

  • لشکرآرا

    فرهنگ فارسی عمید

    لشکرآراینده؛ نظم‌دهندۀ لشکر؛ فرماندهِ لشکر.

  • لشکرگرا

    فرهنگ فارسی عمید

    = لشکرکش

  • لک درا

    فرهنگ فارسی عمید

    هرزه‌درا؛ بیهوده‌گو: ◻︎ گفت ریمن مرد خام لک‌درای / پیش آن فرتوت پیر ژاژخای (لبیبی: لغت‌نامه: لک‌درای).

  • لوترا

    فرهنگ فارسی عمید

    زبانی که چند نفر برای خود ترتیب بدهند و با آن صحبت کنند که دیگران نفهمند، مانندِ زبان زرگری.

  • لیلةالاسرا

    فرهنگ فارسی عمید

    شب معراج پیغمبر اسلام.

  • ماجرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. آنچه واقع شده؛ آنچه جاری شده؛ آنچه رخ داده.۲. شرح حال.۳. حادثه؛ پیشامد.

  • ماشرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ورم و آماس دموی در پوست بدن.

  • ماورا

    فرهنگ فارسی عمید

    پشت ‌سر؛ آنچه در پشت چیزی قرار دارد.

  • مبارا

    فرهنگ فارسی عمید

    = مبارات: ◻︎ گر دَمِ خُلع و مبارا می‌رود / بد مبین ذکر بخارا می‌رود (مولوی: ۴۸۵)

  • مبرا

    فرهنگ فارسی عمید

    کسی که پاک از تهمت است؛ تبرئه‌شده.

  • مجرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. محل عبور؛ ممر؛ جای روان شدن.۲. روش عادی و طبیعی انجام یک امر.۳. (ادبی) در قافیه، حرکت رَوی.

  • مجلس آرا

    فرهنگ فارسی عمید

    آن‌که مجلس را به وجود خود بیاراید.

  • مدارا

    فرهنگ فارسی عمید

    با کسی نرمی و ملاطفت کردن؛ به‌نرمی و حسن خلق با کسی رفتار کردن: ◻︎ مدارا خرد را برادر بُوَد / خرد بر سر دانش افسر بُوَد (فردوسی: ۷/۱۸۰).

  • مدحت سرا

    فرهنگ فارسی عمید

    = مدیحه‌سرا

  • مدحه سرا

    فرهنگ فارسی عمید

    مدح‌کننده و ستایشگر کسی به‌ویژه در شعر.

  • مدیحه سرا

    فرهنگ فارسی عمید

    شاعری که در مدح دیگران شعر می‌گوید.

  • مرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. ستیزه کردن.۲. نزاع؛ جدال؛ ستیزه.⟨ مرا کردن: [قدیمی] = مِرا

  • مطرا

    فرهنگ فارسی عمید

    تر‌و‌تازه؛ آب‌دار.

  • ملک آرا

    فرهنگ فارسی عمید

    آن‌که موجب آرایش و رونق مملکت است.

  • ملک الشعرا

    فرهنگ فارسی عمید

    عنوانی برای هریک از شاعران درباری که نسبت به شعرای دیگر بالاترین مقام را داشته است.

  • مهرا

    فرهنگ فارسی عمید

    خوب‌پخته‌شده (گوشت).

  • مهمان سرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. [مجاز] دنیا.۲. [قدیمی] = مهمان‌خانه

  • ناپذیرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ناپذیرنده.

  • ناخن پیرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. آلتی که با آن ناخن را کوتاه کنند؛ ناخن‌گیر.۲. کسی که ناخن‌های دست‌وپای دیگران را می‌چیند و صاف می‌کند.

  • نصارا

    فرهنگ فارسی عمید

    = نصرانی

  • نظرا

    فرهنگ فارسی عمید

    = نظیر

  • نغمه سرا

    فرهنگ فارسی عمید

    نغمه‌سراینده؛ سرودخوان؛ نغمه‌پرداز.

  • نکرا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. دها؛ زیرکی.۲. شدت؛ سختی.۳. (صفت) زشت؛ ناپسند.

  • نوحه سرا

    فرهنگ فارسی عمید

    شاعری که اشعار غم‌انگیز بگوید؛ نوحه‌خوان.

  • ورا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. سوا؛ جز.۲. [قدیمی] عقب؛ پس؛ پشت.

  • وزرا

    فرهنگ فارسی عمید

    = وزیر

  • ویرا

    فرهنگ فارسی عمید

    یادگیرنده؛ باهوش؛ کسی که حافظۀ خوب دارد.

  • هرا

    فرهنگ فارسی عمید

    گلوله‌ها و میخ‌های طلا و نقره که در زین و برگ اسب به‌ کار ببرند: ◻︎ از بهر جنیبتان بالا / نی طوق آید ز من نه هرا (خاقانی۱: ۲۷)، ◻︎ ز حدّ بیستون تا طاق گرا / جنیبت‌ها روان با طوق و هرا (نظامی۲: ۳۰۲).

  • هلم جرا

    فرهنگ فارسی عمید

    به‌همین‌ترتیب؛ همچنین.

  • هم سرا

    فرهنگ فارسی عمید

    کسی که با دیگری در یک خانه زندگی کند؛ هم‌خانه.

  • همارا

    فرهنگ فارسی عمید

    = همواره

  • هنرسرا

    فرهنگ فارسی عمید

    آموزشگاهی که در آنجا صنعت و هنر تعلیم داده شود.

  • هورا

    فرهنگ فارسی عمید

    هلهلۀ تحسین و شادی.

  • یارا

    فرهنگ فارسی عمید

    ۱. توان؛ نیرو.۲. جرئت؛ زهره: ◻︎ می‌خواست کزآن غم آشکارا / گرید نفسی، نداشت یارا (نظامی۳: ۵۰۰).

  • یاوه سرا

    فرهنگ فارسی عمید

    یاوه‌گو؛ بیهوده‌گو.

شعر و هنر...
ما را در سایت شعر و هنر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ashin-sher5 بازدید : 266 تاريخ : دوشنبه 22 آذر 1395 ساعت: 23:55